علم گنجینه ی کمال |
به بهانه ی کنکور خرداد سال 1372 دیپلم گرفتم .(سال چهارم دبیرستان ، رشته ی ریاضی فیزیک). و در کنکور همان سال با رتبه ی 3435 منطقه ی2 ، در فرم انتخاب رشته 14 رشته انتخاب کردم که 4 تای اول آن مهندسی کامپیوتر بود و بقیه ، همه اش دبیری ( فیزیک ، ریاضی و زبان انگلیسی ) . و در رشته ی دبیری فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد مشغول به تحصیل شدم. بعد از مراحل ثبت نام و گرفتن خوابگاه ، اولین خاطره ی به یاد ماندی آن دوران برای من ، اردویی بود که برای ورودی های جدید دانشگاه برگزار شد. سخنرانی آقای قرائتی در اردو هنوز به خاطرم هست . بچه های بسیج دانشگاه برگزار کنندگان اردو بودند و ما را با نحوه ی انتخاب واحد ، حذف و اضافه ، سلف و ژتون و ... آشنا کردند . سال اول دانشگاه خیلی خوب بود . درسم را خوب می خواندم و نمره های خوبی هم می گرفتم . پدر در آن سال 9 بار به دیدن من آمد. ماهی یکبار . خدا خیرت دهد و همیشه سالم و سر حال باشی پدر خوبم . در نیمه های سال اول به عضویت بسیج دانشجویی در آمدم . و با عشق و علاقه ی خاصی ، به فعالیت پرداختم . که به گفته ی رهبر کبیر انقلاب : "بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همة مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نمودهاند.بسیج مدرسة عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدستههای رفیع آن اذان شهادت و رشادت سردادهاند. من همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه میخورم و از خدا میخواهم تا با بسیحیانم محشور گرداند." از جمله فعالیت هایمان: برگزاری اردوهای مختلف ، جشن ها ، برگزاری زیارت عاشورا ، راهپیمایی ها ، برگزاری کلاسهای هنری برای خواهران ، برپایی نمایشگاه به مناسبت های مختلف ، برگزاری مسابقات کتاب خوانی و... بود . علاوه بر بسیج دانشکده ، در بسیج خوابگاه هم فعالیت می کردم . اگر تشکلهای دانشگاهی هم برنامه ای داشتند که مورد قبولم بود و ازم کمک می خواستند ، دریغ نمی کردم . مسئله ای که برای دوستان بسیجی ام اصلا قابل قبول نبود. این فعالیتها در سالهای بعد ، کم کم وقت مرا پر می کرد . به همان میزان ، درس خواندن من کمتر شد . نمره ها دیگر بالای 16 نبودند . معدل در حد 14 . خلاصه ، فعالیت بیشتر ، معدل کمتر . یک ترم مشروط شدم ( معدل کمتر از 12). ولی خدا به فریادم رسید و پدر ازم خواست که فعالیتهای جنبی را کنار بگذارم و فقط درسم را بخوانم . خدا را شکر ، من هم به حرف او گوش کردم و به دوستان گفتم من دیگر بازنشست شده ام و حالا دیگر نوبت جوان ترهاست . و بعد از 4 سال و نیم درس خواندن با معدل 69/13 فارغ التحصیل شدم . حالا که به آن سالها نگاه می کنم ، میبینم با آن همه شور و اشتیاق که در وجودم داشتم که البته هنوز هم پابرجاست ، اگر در همان سال اول یا دوم وارد فاز علمی شده بودم و در این حوزه بسیجی وار عمل می کردم و با آشنایی با اساتیدم و کمک گرفتن از آنها وقت خود را برای اجرای پروژه های مختلف خرج کرده بودم و بیشتر به درسهایم می رسیدم و منابع مختلف را مطالعه کرده بودم بی تردید در حال حاضر می توانستم برای مملکتم مفید تر باشم . ای کاش برای فعالیت جنبی به مطالعه ی کتابهای شهید مطهری ، آیت الله مصباح ، مقام معظم رهبری و دیگر بزرگواران پرداخته بودم و مطالب خوانده شده را خلاصه کرده و به صورت یک نشریه برای استفاده ی دوستان در برد قرار می دادم . با این همه ، خدایا تو را سپاس می گویم که به من توفیق دادی دوران دانشگاه را به سلامت پشت سر بگذارم . خدایا به من توفیق بده یکبار دیگر به فضای دانشگاه بر گردم و بر اندوخته هایم بیفزایم . قول می دهم از اساتیدم بیشتر استفاده کنم و بیشتر کتاب مطالعه کرده و وقت خود را صرف تولید علم نمایم . ... یکی از عزیزان نظری را برایم ارسال کردند که نظر به اهمیت آن و توضیحات تکمیلی ایشان ، ضمن سپاسگزاری ، آن را در اینجا کپی می کنم : سلام چند نکته: 4. هنوز هم بیشترین آرمان خواهی و نشاط برای انجام فعالیت های مفید بین فعالین فرهنگی سابق دانشجویی مشاهده می شود. 5. بحث علم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که به علت ویژگی های استثنایی سالهای نخستین دانشگاه و زندگی آینده ، اهمیت آن افزایش می یابد. 6. " دانشجوی هم طراز انقلاب" مساله پیچیده در این دوران این است که بیش از بحث های نظری به "الگو" نیازمندیم که این مساله بدون جمع بین علم و فرهنگ غیر ممکن است . موفق باشید. [ شنبه 91/4/10 ] [ 7:20 صبح ] [ رنگین کمان ]
[ نظر ]
پنجشنبه ی گذشته در مدرسه جلسه ی شورای دبیران برگزار شد . در آن جلسه مدیر محترم ، جریانی را در مورد یکی از دانش آموزان سوم انسانی و مادرش تعریف کردند ، که می خواهم آن را بنویسم . خانواده ی مورد نظر چند سال پیش در زیرزمین یک واحد مسکونی اجاره نشین بودند . از قضا ، مستاجر قبلی پول صاحبخانه را نداده بوده و صاحبخانه هم وسایل خانه ی او را برای طلبش برمی دارد و در یکی از اتاقهای همان زیرزمین انبار می کند . نمی دانم چه اتفاقی هنگام انبار کردن وسایل رخ میدهد که باعث نشت بسیار کم گاز در آن اتاق در بسته شده و رفته رفته بر تراکم گاز در آن اتاق افزوده می گردد . در یکی از روزها مادر مورد نظر من ، ساعت حدود 6 بعد از ظهر از خواب که بر می خیزد ، در اثر جرقه ی ایجاد شده از تخلیه ی الکتریکی لباسهای او با زمین ، ناگهان ... بامب ... انفجار گاز پسر خانواده را که اکنون در مدرسه ی راهنمایی درس می خواند و نزدیک پنجره بوده است به بیرون پرت می کند ولی مادر خانواده و دختر آنها دچار جراحات بسیار زیادی می شوند . همسر او در خانه حضور نداشته و اکنون تجدید فراش کرده و خانواده ی قبلی را به امان خدا رها کرده است . مادر در یکی از بیمارستان ها بستری میشود و دختر در بیمارستانی دیگر . آثار سوختگی در دست و صورت دختر کاملا نمایان است ولی خدا را شکر او با تمام مشکلات به مدرسه می آید . اما مادر !!! صورت او کالا سوخته است .دهان ، فقط به اندازه ی یک قاشق چای خوری باز می شود و فقط می تواند مایعات بخورد . در این سالها ، دندانها نیز کاملا پوسیده شده اند . قسمتی از پوست پای اورا به دست او پیوند زدند ولی ظاهرا این عمل اثری که نداشته ، هیچ ، باعث شده سر انگشتان دست مادر سیاه شود و سر انگشتان او را قطع کنند . قصه دراز است و من یارای نوشتن درد دل این مادر را ندارم . و من نمی دانم اموراتشان چگونه می گذرد . ظاهرا از یک انجمن خیریه برای گذران عمر کمک هایی به او شده است . این مادر هر چند به خاطر چهره اش نمی تواند به هیج مکانی قدم بگذارد ، که استفاده از پوشیه و عینک دودی در این دوران ، خود مشکلات دیگری به دنبال دارد ، خودش می گوید : می تواند در خانه نشستن را تحمل کند ولی " یک آرزو دارد . دستانش خوب شوند تا بتواند با انجام کارهایی مثل خیاطی و ... خود را سرگرم کند و درآمدی برای گذران عمر داشته باشد ." ظاهرا هزینه ی آن در حدود 35 میلیون تومان می شود ، چون او دیگر دل نمیکند خود را به دست پزشکان این دیار بسپارد و دنبال پزشک ماهرتریست . و به امید دستان پرمهر و خیری ، یا پزشک مهربانی که از هزینه ی عمل چشم بپوشد .
خدایا ! آرزوی این مادر را به هر وسیله که صلاح می دانی برآورده کن . [ شنبه 91/2/16 ] [ 4:41 عصر ] [ رنگین کمان ]
[ نظر ]
علی جان می گفتی وقتی وارد خانه می شوی و صورت مبارک زهرا(س) را می بینی غمهای عالم را فراموش می کنی ! آقا جان ! مولای من! بگو حالا چه می کنی؟... می دانم ! ... همه ی هستی ات از دست رفته است . تسلیت آقا جان ! خدا صبرت دهد ! خدایا! زهرا(س) در مقام فرزند ، بهترین بود ( ام ابیها ) ، در مقام همسر بهترین بود ( مونس و همدم علی(ع) و نداشتن درخواستی که باعث شرمندگی همسر شود و نهایتا شهادت در راه ولایت ) ، در مقام مادری بهترین بود و فرزندانی را تربیت کرد که بشریت مدیون آنهاست . ... ای خدای مهربان ! به غمهای دل مولا ! یاریمان ده ، از اینهمه خوبی درس بگیریم و در راه پیروی و دفاع از ولایت قصوری از ما سر نزند که باعث پشیمانی مان گردد .
[ چهارشنبه 91/2/6 ] [ 11:33 عصر ] [ رنگین کمان ]
[ نظر ]
شهادت زهرای اطهر (س) گویای این مطلب است که در دفاع از ولایت باید نهایت تلاش خود را بنماییم . همان کد و نشانه ای که بنیانگذار کبیر انقلابمان به ما نشان داد : " پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد ." [ پنج شنبه 91/1/17 ] [ 3:33 صبح ] [ رنگین کمان ]
[ نظر ]
سلام هم وطن سلام بر انگشت سبابه ات سلام بر همه ، خودی ها و ناخودی ها آخر در تصاویر پخش شده از انتخابات دیگر چهره کسی شطرنجی نیست . همه خودی هستند حتی اگر موی بلند ، ناخن داراز ، واه و واه و واه باشند . همه آمده اند تا ایران سربلند بماند . تا مرام ایرانی دست نایافتنی تر گردد . همه آمده اند به عشق رهبرو لبیک به ندای او . ای کاش کتاب کوچکی با خود آورده بودم و در صف انتظار .... کمی مطالعه می کردم . ای کاش همیشه با هم خودی باشیم و هیچگاه چهره یمان شطرنجی نشود . ای کاش لایق علی (ع) شویم ، آنگاه که با او سنجیده می شویم . [ یکشنبه 90/12/14 ] [ 11:56 صبح ] [ رنگین کمان ]
[ نظر ]
|
|
*
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |